تبعیت احسن (2)
انسانشناسی
(خلاصه جلسه پنجم)
(سخنرانی سرکار خانم لطفیآذر در شهر میانه، 15 اردیبهشت 1392)
در آیات ابتدایی سورهی الرّحمن میخوانیم:
"الرَّحْمنُ. عَلَّمَ الْقُرْآنَ. خَلَقَ الإِنْسانَ."
ترتیب این آیات نشان میدهد که خلقت انسان در عالم تکلیف و تشریع، پس از تعلیم قرآن است. چنانکه انسانیت او در عالم وجود و تکوین نیز، با تعلیم اسماء بود؛ اما از آنجا که حجاب عالم ماده، باعث شد او این تعلیم نورانی را در وجود خود فراموش کند، خداوند برای تذکر این فراموشی، تشریع را جعل کرد.
پس انسان برای ظهور انسانیت خود، باید در مسیر تطابق تکوین و تشریع، حرکت کند؛ و کون تکوین، همان تعلیم اسماء و نفخهی روح الهی و فطرت است که بر اساس آن، قرب تکوینی به خدا دارد. آیات زیر، نشاندهندهی قرب تکوینی انسان به خداست:
"نَحْنُ أقْرَبُ إِلَیهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ"[1] و "هُوَ مَعَكُمْ أینَ ما كُنْتُمْ"[2]
اما قرب تشریعی که ظهور مقام انسانی است، در اختیار خود انسان است. همان طور که جسم ما در ابتدا نطفه بود و با قرار گرفتن در رحم مادر، توانست استعدادهای نهفته در خود مثل دیدن و شنیدن و... را به ظهور رساند، نفس ما نیز در آغاز، عینیتی ندارد و باید با قرار گرفتن در مسیر تشریع، استعدادهای خود برای انسانیت یعنی اسماء الهی را به ظهور رساند. با این تفاوت که رشد جسمانی، به صورت جبری صورت گرفته؛ اما رشد انسانی، به عهدهی خودمان است و اگر در این مسیر قرار نگیریم، همچون نطفهای که ناقص به دنیا میآید، قوای بهرهبرداری از عوالم برتر را نخواهیم داشت!
اما چگونه میتوان نفس را در مسیر انسانیت، رشد داد؟
همان طور که خداوند، پاسخ تمام نیازهای جسم را در عالم طبیعت قرار داده، یقیناً از نیازهای نفس و عالم ابدی ما نیز غافل نشده و پاسخ آن را در قالب ارسال رسل و انزال کتب و جامع همهی اینها یعنی قرآن برایمان فرستاده است. پس تنها راه رشد ما در مسیر معنا، عمل به شریعت و انس با قرآن است.
معنای انس با قرآن هم، فقط تلاوت الفاظ یا حفظ آیات آن نیست. البته یادگیری لغات و صرف و نحو و نیز معانی قرآن، مقدمهی انس با قرآن است؛ اما برای رشد انسانی، کافی نیست. ظهور انسانیت و شرافت انسان، ارتباط مستقیم با تغذیهی انسان از معارف قرآنی دارد و متأسفانه عدهی کمی از ما به دنبال این هستیم که غذای روح خود را در قرآن جستجو کنیم. به همین دلیل است که پیامبر اکرم(صلّیاللهعلیهوآله) در روز قیامت از قوم خود، شکایت میکند که چرا قرآن را مهجور کردند[3]!
انس با قرآن یعنی طلب نصیحت و تشخیص وظیفه از قرآن؛ با درک این نکته که آیه به آیهی آن، در جهت رشد نفس انسانی است. زیرا اگر چه فرعون، نمرود، قارون، بلعم و نیز انبیاء الهی و سایر خوبان و بدان که آیات قرآن دربارهی آنان سخن گفته، هر کدام در زمان خاصی عینیت خارجی داشتند؛ اما خواص و قوای هر دو گروه، در نفس همهی انسانها وجود دارد و با اینکه همه در هر صورت، مسیر "إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ" را طی خواهند کرد، اما هر کس خودش انتخاب میکند که موسوی باشد یا فرعونی، و ابراهیمی یا نمرودی.
پس اگر خداوند، جریانهایی را در قرآن بیان میکند که مربوط به زمانهای گذشته است و قهرمانان آنها، مدتهاست مردهاند، برای این است که ما، این قهرمانها را در خودمان پیدا کنیم. حتی برخی از خطابهای قرآن به پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) نیز خطاب به نفس همهی انسانهاست. از جمله:
"یا أیّهَا الْمُدَّثِّرُ. قُمْ فَأنْذِرْ... وَ ثِیابَكَ فَطَهِّرْ. وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ."[4]
ای جامه به خود پبچیده! برخیز، پس انذار کن... و لباس خود را طاهر گردان و از ناپاکی، دوری گزین.
ای مسلمان، برخیز؛ که اسلام یعنی بلند شدن از راحتیهای دنیا! پس ما چه مسلمانانی هستیم که میخواهیم هم مؤمن باشیم، هم راحت و بی دغدغه؟! هم نماز بخوانیم و هم روزه بگیریم، هم غیبت کنیم و مطابق هوای نفس، عمل کنیم؟ منطق ما گاه، برعکس منطق قرآن است! مثلاً وقتی ایمانمان بیشتر میشود، انتظار داریم که دیگر هیچ سختی و بلایی به ما نرسد. در حالی که اقتضای حرکت درست، مبتلا شدن به سختیهاست؛ که "البَلاء لِلوِلاء".
و اما پیام دیگر این آیات: آنجا که صحبت از لباس ظاهر یعنی بدن است، باید طاهر بود؛ یعنی برای رشد جسمی، باید از دنیا استفاده کرد، اما فقط از طیّبات. اما باطن را باید به کلی از رجز و پلیدی، دور نگه داشت و پلیدی باطن، دنیاست؛ به این معنی که قلب و باطن نباید از دنیا و نیازهای ظاهری، متأثر شود.
اما متأسفانه اکثر ما با قرآن پیش نرفتهایم و خود را قرآنی تربیت نکردهایم. برای همین هم رذایل در ما زیاد بروز دارد. مؤمنان حقیقی، شبانهروز در حال بررسی نفسشان هستند تا ضعفها و رذایلشان را بفهمند و کنار بزنند و بر فضایلشان بیفزایند. معیارشان هم، قرآن است که رذایل را در عینیت فرعونیان و نمرودیان، و فضایل را در چهرهی انبیاء و اولیاء(علیهمالسلام) معرفی کرده است.
پس بر ما واجب است هر لحظه خود را بر قرآن عرضه کنیم و تغییرات آنبهآنِ نفسمان را بسنجیم که در کدام محور است! حق و معقولات؟ یا دنیا و جزییاتِ داشتنها و نداشتنها! البته درست است که باید دنیا را هم داشته باشیم و بدون اینها نمیشود زندگی کرد؛ اما اگر معرفت داشته باشیم و محور تحول نفس و سیر درونیمان معنا باشد، دیگر برای دنیایمان نگرانی و دلمشغولی نداریم و فقط به وظایفمان عمل میکنیم.
از امام صادق(علیهالسلام) روایت شده که فرمودند:
"مَنْ لَمْ یَرَ الزِّیادَةَ فِی نَفْسِهِ، فَهُوَ إِلَى النُّقْصَانِ؛ وَ مَنْ كَانَ إِلَى النُّقْصَانِ، فَالْمَوْتُ خَیرٌ لَهُ مِنَ الْحَیاةِ."[5]
هر که در نفس خود، زیادتی نبیند، پس او رو به نقصان و کاستی است؛ و هر که رو به نقصان باشد، مرگ برایش از زندگی بهتر است.
یعنی کسی که انسانیتش را در مزرعهی دنیا بارور نکند، مرگش بهتر از زندگی است. راستی ما چقدر وسعت پیدا کردهایم و بزرگ مثل کوه شدهایم، که دیگر سختیهای دنیا در دلمان اثر نکند؟!
یکی دیگر از خطابهای قرآن به پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) در ابتدای سورهی مزمل آمده است:
"یا أیّهَا الْمُزَّمِّلُ. قُمِ اللَّیلَ إِلاَّ قَلیلاً."
ای که در جامه خفتهای! شب را برخیز، جز اندکی.
و ما درست بر خلاف این خطاب را گرفتهایم و شب را میخوابیم، جز اندکی! هر چند بسیاری از ما، همان اندک را هم از شب برنمیخیزیم. در حالی که شب، برای انس و خلوت است؛ شب برای عشقبازی با خدا و رتبهی بالای وجود است؛ شب که از کارهای روزمره و شلوغی روز کنار کشیدهایم، زمانِ به خود رسیدن و شهود است. در شب باید خود را بکاویم و کشف کنیم؛ چرا که در روز، مسئولیتهای سنگینی داریم.
اینها، الگوهای انسانیت در قرآن است. قرآن به انسان، یاد میدهد که همه چیز، از آنِ خداست و او حق ندارد بر خلاف دستورات خدا، با اشیاء و افراد، ارتباط برقرار کند. به عنوان مثال، خداوند در آیات ابتدای سورهی مؤمنون میفرماید: "قَدْ أفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ. الَّذینَ هُمْ فی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ. وَ الَّذینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ. وَ الَّذینَ هُمْ لِلزَّكاةِ فاعِلُونَ. وَ الَّذینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ"؛ یعنی مؤمنی که میداند زبانش مال خودش نیست، نه تنها دروغ و غیبت و حرام نمیگوید، بلکه سخنان لغو هم نمیگوید! مالش را هم هر طور دلش میخواهد، خرج نمیکند، بلکه حقوق واجب و مستحبش میپردازد. شهوتش را تنها در مسیری که خدا خواسته، ارضا میکند و غضبش را نیز مدیریت میکند که فقط در جای صحیحش بروز کند.
البته در قدمهای اولیه، کندن نفس از خواستههای حیوانی، دشوار است؛ اما اگر نفس خود را با قرآن، مأنوس کنیم، خواهیم دید زیباترین موجود تربیتپذیر است و همان طور که وقتی با ماده تربیت شود، کندنش سخت است، اگر هم در وادی معنا بیفتد و شیرینی آن را بچشد، دل کندن از معنا برایش سخت و دشوار خواهد بود. پس کسی که طمع تربیت دارد، باید سختیها را به جان بخرد؛ که اگر با این نیت و معرفت جلو رفت، سختیها برایش "أحلٰی مِن العَسل" میشود.
به عنوان مثال، کسی که خواب شب تا صبح برایش شیرین است و به آن عادت دارد، چندین روز باید سختی بیدار شدن را تحمل کند، چون میخواهد خود را تربیت نماید؛ اما وقتی در عالم شب رفت و انس با شب و بیداری پیدا کرد، میبیند چقدر شیرین است. یا کسی که با هر حرفی، از کوره در میرود و با یک اشاره، عصبی میشود و با هر کمبودی به هم میریزد، باید مجاهدهی علمی و عملی کند تا بتواند اسم عفو و حلم الهی را از آیات قرآن بشناسد، جریان و سریان این اسماء را در وجود خود بیابد و به آنها متخلّق شود. این مرحله، سخت است؛ اما وقتی به آن صفات رسید، برایش شیرین میشود و میبیند که وجودش آزاد و آرام شده است. در مورد همهی رذایل و فضایل، همین است.
امام باقر(علیهالسلام) در روایتی فرمودهاند:
"لا مُصِیبَةَ كَاسْتِهَانَتِكَ بِالذَّنْبِ، وَ رِضَاكَ بِالْحَالَةِ الَّتِی أنْتَ عَلَیهَا."[6]
هیچ مصیبتی مانند کوچک شمردن گناه و رضایت به حالی که در آنی، نیست!
مؤمن از همه راضی است، مگر خودش؛ بر خلاف برخی از ما که از هیچ چیز راضی نیستیم، مگر خودمان؛ و از دیگران هم زمانی راضی میشوم که طبق میل و رضایت ما رفتار کنند!
در حالی که امام علی(علیهالسلام) در خطبهی متقین فرمودهاند: "فَهُمْ لِأنْفُسِهِمْ مُتَّهِمُونَ"؛ یعنی متقین، همواره خود را متهم میکنند! البته این حالت، افراط و تفریط هم دارد، که باید تعدیل شود. در این رابطه، سه حالت در نفس انسان هست که عبارتاند از:
1- إبراء: یعنی اینکه انسان، نفس امّاره و حُقّههای آن را نشناسد و از سر خودخواهی و خودشیفتگی، خود را مبرّا از تمام نقصها و عیبها بداند. اگر هم نقصی از او ظهور پیدا کرد، به گردن این و آن و اسباب و علل بیندازد. این حالت، موجب و کبر مانع رشد معنوی میشود؛ چون وقتی فرد از خودش راضی باشد و نقصی در خود نبیند، دلیلی برای حرکت و اصلاح ندارد!
2- إجرام: یعنی اینکه انسان در هر شرایطی، خود را مجرم بداند و فکر کند دیگر کارش تمام است؛ درست، نقطهمقابل إبراء. اما این هم نمیتواند خود را اصلاح کند؛ چون کسی که فکر کند دیگر درمانی برای دردش نیست، راضی به مرگ میشود!
3- متناسبین هم کسانی هستند که نه خود را تبرئه میکنند و قبول دارند، نه به عنوان مجرم از خودشان فرار میکنند؛ بلکه به فرمایش حضرت علی(علیهالسلام)نفس را متهم میکنند و موشکافانه با خود، برخورد مینمایند. آنان نهایت سختگیری را به نفسشان میکنند و همیشه از خودشان میترسند و مراقب هستند.
و در آخر اینکه نفس انسانی، واسطهی بین جسم و روح است؛ که اگر به واسطهی عقل با روح مرتبط شود، در جمال الهی و به جنتها و رضوان خدا، تعین پیدا میکند. از سوی دیگر، ارتباط بین نفس و بدن، از طریق روح بخاری و مرتبط با تغذیه است؛ که اگر این تغذیه متعادل باشد، نفس، بدن را بر اساس عقل میسازد؛ یعنی بدن، روز به روز نورانی میشود و رو به تجرد میرود.
اینجاست که ما در دنیایمان هم باید دیندار باشیم، یعنی تغذیهمان بر اساس آداب اسلامی باشد؛ و بدانیم لحظه به لحظهی زندگی، سرمایهی انسان شدن ماست.
[1]- سوره ق، آیه 16 : ما از رگ گردن به او نزدیکتریم.
[2]- سوره حدید، آیه 4 : او با شماست، هر جا که باشید.
[3]- سوره فرقان، آیه 30 : "وَ قالَ الرَّسُولُ یا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً".
[4]- سوره مدثر، آیات 1، 2، 4 و 5.
[5]- معانی الأخبار، ص342.
[6]- بحار الأنوار، ج75، ص165.
نظرات کاربران